تصویر از خود در فرد وابسته
تصویر از خود ، در معنای ساده ان فکر ، احساس و قضاوتی است که هر فرد بالغ نسبت به خود دارد . این تصویر از بدو تولد با پیغام های والد و والدین شکل می گیرد. و بعد اجتماع و مدرسه و به طور کلی محیط اطراف کودک تصویر او را از او می سازد.
در بهترین حالت یک تصویر از خود مطلوب می تواند این باشد " من خوب ، توانا ، باارزش و دوست داشتنی هستم." یا خیلی ساده : من خوبم.
یکی از مشخصه های عدم بلوغ روانی این هست که فردی وابسته است که بیشتر در روابط چسبنده وارد می شود:
وابستگی از ناامنی نشئت می گیرد. نوزاد ناامن است و این ناامنی در ان زمان واقعی و طبیعی است. در یک سیر رشد بهنجار هر چه کودک بزرگ می شود وتوانمندی های فیزیکی و روانی پیدا می کند از درجه این ناامنی کاسته و به قدرت او اضافه می شود ... اما در فرد نابالغ میزان احساس ناامنی چنان زیاد است که فرد خود را قادر به اداره ی ان نمی بیند. در نتیجه به فرد دیگر که او را واجد قدرت می پندارد وابسته می شود تا امنیت را از او کسب کند. یکی از مشخصه های رابطه ی وابسته این است که فرد وابسته تصویر از خود را از فردی که به او وابسته است کسب می کند.
در یک فرد وابسته اولا این تصویر از خود مخدوش هست . ثانیا تنها موقعی فرد تصویر خوبی از خود پیدا می کند که فرد دوم به او پیغام تو خوبی بدهد. یعنی در رابطه ی وابسته ، تصویر از خود فرد وابسته از فرد دوم تامین می گردد.
در صورتی که در حالت بهنجار از یک رابطه ی پویا بین فرد و تمامی محیط اطراف تامین می شود. یعنی فرد به محیط پیغام می دهد و محیط پیغام دریافت می کنکد.
از سوی دیگر ماهیت رابطه ی چسبنده ، بی مرز است . گفته شد که در مراحل ابتدایی رشد ، روان نوزاد مرزی بی خود و غیر خود نمی شناسد مثلا خود و ماردش را یکی میپندارد.
در فرد وابسته مرز شخصیتی و مرز من بین او و فرد دوم مخدوش است.
به چنین رابطه ای چسبنده گفته می شود.
در چنین رابطه ای افکار ، احساسات و قضاوت های فرد دوم به راحتی می تواند از ان فرد وابسته شود و من فرد وابسته از قضاوت واقع بینانه فرد دوم عاجز است.
اغلب از نظر حضور فیزیکی هم فرد وابسته نیاز دایم به فرد دوم دارد و بدون وجود و حضور او ناامنی و اضطراب و جدایی احساس می کند.
این در واقع همان تصویر کودک و مادر است ، یعنی فرد دوم تبدیل به والد فرد وابسته یم شود.
اگر این مفهوم را بسط بدهیم نه تنها یک انسان بلکه بسیاری پدیده های دیگر هم می تواند نقش این والد را داشته باشد و فرد را به خودش وابسته کند.
انسان تنهایی را فرض کنید که فقط به علم ریاضی وابسته است و خود را در این علم ، بدون داشتن زندگی اجتماعی و عاطفی ، غرق می کند.
اگر فرد دوم خودشیفته باشد از این رابطه بسیار راضی خواهد بود.
یعنی تلقیق یک فرد نابالغ و چسنبده و یک من بادکرده و خودشیفته. اغلب افراد خودشیفته به دیگران پیعام تو بدی می دهند. اگر فرد نابالغ در رابطه ی چسبنده و وابسته با فرد خودشیفته قرار بگیرد ، ان قدر پیغام تو بدی دریافت میک ند که تصویر از خود وی مخدوش تر می شود و هرچه تصویر از خود مخدوش تر شود فرد ضعیف تر و میل به وابستگی و چسبندگی او بیشتر می شود . این در روان یک سیکل معیوب می سازد و روزبه روز فرد ضعیفتر می شود.
فرد نابالغ مانند کودک به والدی حمایت کننده نیاز دارد. فردی که به او وابسته باشد و این فرد از نظر فرد نابالغ واجد قدرت والدگونه باشد. این والد حمایت کننده ، تامین کننده ی مشخصه های زیادی در فرد نابالغ است مانند اعتماد و عزت نفس ، تامین تصویر از خود ، تقویت من با تولید امنیت در فرد نابالغ . در واقع این والد حمایتگر رل من کمکی (ego exillary) را در مقابل فرد نابالغ ایفا می کند . این من کمکی لزوما نباید بزرگتر از او باشد و یاحتی می تواند یک فرد نباشد . هر فرد یا واقعیتی که بتواند المان های گفته شده را تامین کند می تواند والدحمایتگر به حساب بیاید ؛ می تواند یک دوست یا ادامه ی رابطه با والد واقعی مثل مادر یا پدر باشد.
گاهی اوقات والد حمایتگر تبدیل به گروه می شود مثل یک حزب یا گروه یا گروهک. در اینجا فرد قدرت واقعیت و تصویر از خود و اعتماد در عزت نفس را از گروه می گیرد .این پدیده در فرد بالغ هم اتفاق می افتد اما این حد و حدودی دارد . یعنی فرد بالغ از نظر روانی تمامیت فردی و استقلال فردی خود او جدا از گروه هم حفظ می شود . گروه اید الیزه نیست و فرد می تواند از ان فاصله بگیرد و ایرادهای ان را تشخیص دهد ، در این مورد گروه تقویت کننده است اما تکیه گاه نیست و تبدیل به والد نمی شود. یعنی فرد هم احساس استقلال فردی دارد و هم حس همبستگی گروهی . اما در فرد نابالغ همانند سازی با گروه کامل است و همانگونه که در روابط چسبنده گفته شد فرد نابالغ بین خود و گروه مرزی نمی بیند.
گاهی اوقات یک ایدئولوژی تبدیل به والد حمایتگر می شود . فرد احساس می کند بدون ایدئولوژی خاص خود هویت ندارد . و به شدت به ایدئولوژی خود وابسته است . بسیار متعصب است و توانایی انتقاد از ایدئولوژی خود را ندارد . و ان را کامل می بنید . این نوع رویکرد به فرد نابالغ امنیت می دهد و المان های گفته شده در روان او را تامین می شود.
تمام موارد گفته شده حاصل وجود یک من رشد نایافته وضعیف است که نمی تواند مستقل و فایم به خویشتن باشد و نیاز به یک من کمکی قوی و حمایت کننده در قالب فرد ، گروه یا حتی عقیده دارد.
تصویری که از خود در ذهن دارد یا خودشیفتگی است یا بی ارزشی و حقارت . یعنی تصویر واقعی خود را نمی بیند. نوزاد انسان همانگونه که گفته شد مرزی بین خود و جهان بیرون نمی شناسد به عبارتی من و غیر من در روان خود ندارد. این پدیده دو احساس متفاوت به نوزاد می دهد . از یک سو وقتی مرزی با بیرون از خود ندارد یعنی من ندارد به عبارتی یک هیچی (nothing) است. یعنی فردیت ندارد. از یک سوی دیگر چون مرزی با هستی بیرون از خود ندارد می تواند تمام هستی باشد. به عبارتی می تواند همه چیز و همه توان (omnipotent) باشد. در نوزاد انسان هردوی این احساسات به ظاهر متضاد و ناهمشوند با هم وجود دارند.
اگر ساختار روانی فرد بزرگسال بالغ نباشد یعنی من ناپخته و رشد نایافته بماند همین احساس را در خوداگاه و ناخوداگاه فرد باقی می ماند. یعنی در مواردی از زندگی خود را بیشتر از انچه هست ارزیابی می کند و در مواردی از زندگی خود را کمتر از انچه هست داوری می نماید. در واقع فرد ارتباط واقع بینانه با وجود واقعی خویش ندارد و خود را نمی شناسد. از یک سو مستعد است که خود را ایده آلیز کند ، مثلا در برخی موارد که اندک رضایتی از خویش کسب کرده ، در اثر ایده آلیزاسیون خود را بسیار بیشتر و قوی تر و بهتر از وجود واقعی خویش می بیند به حدی که می توان گفت خودشیفته شده . اما این تصویر ایده آلیز بسیار آسیب پذیر و شکننده است ( به دلیل ماهیت غیر واقعی آن) و به محض یک ناکامی یا شکست که در زندگی عادی پیش می آید این تصویر ایده آلیز می شکند و جای آن را یک بی ارزش شدگی (devaluation) شدید و غیر واقعی می گیرد.
اکثر اوقات تصویر فرد از خودش بین این دو پدیده ی ایده آلیز شدن و بی ارزش شدن نوسان می کند که در واقع هیچ یک بر طبق واقعیت وجودی فرد نیست.
پدیده ای که باعث می شود این ایده آلیز شدن و بی ارزش شدن شکل بگیرد یک سازوکار دفاعی بدوی من به نام جدا سازی (splitting) است . تعریف ساده ی آن این گونه است که روان نوزاد یک بخشی از مادر را مثلا سینه ی او را تمام مادر می پندارد . از سوی دیگر نمی تواند بد و خوب را در یک پدیده و واقعیت مجسم کند . برای مثال اگر سینه ی مادر شیر بدهد خوب استی یعنی تماما خوب(total good) و اگر شیر ندهد بد است . تماما بد (total bad).
یعنی نوزاد نمی تواند حس کند که این همان سینه ای است که ساعتی قبل شیر می داده و دوباره ممکن است شیر بدهد. بدین معنا پدیده ها یا همه خوب هستند یا همه بد. فرد نابالغ همین مکانیزم را در روان دارد و حتی در مورد خودش اگر خوب باشد همه خوب است و اگر بد باشد همه بد. در همه حالت همه خوب در واقع ایده آلیزشده و در حالت همه بد بی ارزش شده.
فردی که چنین برداشت های مطلق غیر واقع بنیانه در مورد خود دارد مسلما در روابطش با دیگران دچار مشکل می شود و چنین روابطی بسیار بی ثبات خواهد بود.
اهمیت تصویر از خود در این است که نه تنها به مقدار زیادی رفتارهای ما تحت تاثیر این تصویر از خود شکل می گیرد ، بلکه سرنوشت و آینده ی ما تحت تاثیر ان رقم می خورد. در واقع شاید این قانون طبیعت باشد که هر انچه فرد در روان خوداگاه و ناخوداگاه در مورد خود فکر و قضاوت می کندهمان در دنیای واقعی به وقوع می پیوندد. مثلا اگر کسی در مورد خود به عنوان یک بازنده و شکست خورده قضاوت کند همین مسئله دیر یا زود در دنیای واقعی اتفاق می افتد.
تصویر از خود از ابتدای تولد در رابطه ی عاطفی با والد یا والدین شکل می گیرد. در سیر رشد به تدریج منابع تامین تصویر از خود متعدد می شود. علاوه بر پدر و مادر ، بچه از محیط مدرسه ، درس ، معلمین و هم شاگردی ها و دوستان خود تصویر می گیرد. در ابتدای رشد کودک در مقابل پذیرش پیغام والدین و اطرافیان منفعل است . یعنی هر پیغامی به او بدهند باور می کند و خود نمی تواند به صورت فعال اعمالی انجام دهد که باعث شود اطرافیان تصویری به او بدهند که او دوست دارد و درمورد خود انتخاب کرده. به تدریج بخشی یا تمامی این تصویرها در روان کودک درونی می شود و در واقع کودک در مورد خود قضاوتی پیدا می کند که همان تصویر از خود است . و با همین تصویر به دنیای بزرگسالی می آید. در دوران بزرگسالی فرایند تاحدی تغییر می کند . در درجه ی اول تصویر از خود که ابتدا تنها از رابطه ی عاطفی کودک با والدین تامین می شده حالا از منابع مختلف ایجاد می شود. به عبارتی تمام روابط عاطفی ، رابطه با پارتنر ، روابط اجتماعی ، کار و حرفه و موقعیت و مسیر شغلی و حتی داشته های انسان در تولید تصویر از خود فرد بزرگسال نقش عمده دارند. بدین معنا در دوران بزرگسالی تصویر از خود دیگر منحصر به یک منبع عاطفی نمی باشد.
از سوی دیگر رابطه ی تصویر ازخود فرد با محیط و روابط بیرون ازخود که در کودکی منفعلانه و در یک مسیر یک جانبه بیرون به درون بوده با رشد و بلوغ انسان به یک رابطه ی پویا و دوطرفه وفعال تبدیل می شود. یعنی فرد بزرگسال به راحتی هر تصویری که دیگری اراده کرد به او بدهد را نمی پذیرد و در مواردی چالش می کند و فعالانه تصویر خودش را که در ذهن دیگری است انگونه که می خواهد تغییر می دهد. برای مثال اگر به کودکی کلامی یا غیر کلامی ، مستقیم یا غیر مستقیم پیغام بدهند که تو فرد تحقیر شده ای هستی ، اغلب کودکان این تصویر را می پذیرند و به راحتی ممکن است احساس تحقیر کنند اما اگر این پیغام به یک بالغ رشد یافته داده شود نه تنها نمی پذیرد بلکه با چالش و صرف انرژی روانی تلاش میکند این تصویر در ذهن فرد تغییر کند . اگر در جایی هم این چالش را ضروری نبیند منفعل نمی شود و این تصویر را نمی پذیرد.
لازم به ذکر است که تصویر از خودی که در عمق ناخوداگاه بشر جای گرفته اهمیت بیشتری از تصویر خوداگاه فرد نسبت به خود دارد. و در واقع این بخش رل تعیین کنندگی بیشتری دارد . در مورد اغلب افراد این دو تصویر می تواند فاقد همخوانی کافی باشد.
حال باید دید این فرایند در فرد نابالغ چگونه عمل می کند. در این ها همان الگوی اغازین عمل می کند بدین معنا که کار و روابط اجتماعی و داشته ها و حتی روابط عاطفی دورتر تاثیر عمده ای در تصویر از خود اینها ندارد. مثل زمانی که کودک بودند اغلب یک منبع تولید تصویر ازخ و ددارند ، گاهی اوقات این منبع همان والد می ماند اما اکثر اوقات پارتنر عشقی که در بخشی عمده در روان فرد نابالغ همان والد حمایتگر است تنها منبع تولید تصویر از خود می شود.
از سوی دیگر فرد نابالغ همچون زمان کودکی در مقابل پذیرش تصویری که از سوی پارتنر انتقال می یابد ، منفعل است . یعنی هر قضاوت و رفتار پارتنر تاثیر عمیق در تصویر از خود ناخوداگاه فرد می گذارد. و قضاوت فرد را نسبت به خودش تغییر می دهد. این پدیده به صورت بهنجار در ابتدای فرایند عشق اتفاق می افتد اما در سیر نرمال پس از مدتی فاصله ی مطلوب بین مرزهای من در دو نفر ایجا د و حفظ شده و در طولانی مدت رابطه بالغانه می شود.
در عشق بهنجار به خصوص در ابتدای ان این وضعیت طبیعی است اما دو طرفه است و برای هردو پارتنر وجود دارد در حالی که در فرد نابالغ یک طرفه بوده و همیشه حفظ می شود. در این موارد فرد علی رغم اینکه داشته هایی در زندگی دارد ، کار می کند و روابط اجتماعی و عاطفی دیگری هم دارد . انگار هیچ کدام این واقعیت ها تاثیری در تصویر از خود وی و بهبود این تصویر ندارند و تنها وابسته به پیغامی است که پارتنر عشقی برای او می فرستد. این افراد اگر توسط پارتنر دوست داشته شوند . (الته انگونه که خود دوست داشته شدن را تعریف و تعبیر می کنند.) اعتماد به نفس بالایی پیدا می کنند و تصویر از خود مطلوب . و اگر طرد شوند ممکن است به یکباره فرو بریزند زیرا تصویر از خودشان کاملا به هم خورده و نامطلوب می شود . اینها چون به خصوص از کار و فعالیت های بالغانه اجتماعی تصویر نمی گیرند . بدون پارتنر به سختی قادرند زندگی کنند و تنهایی را هر چند موقتی نمی توانند تحمل کنند.
جاه طلبی های مثبت اجتماعی و کاری در اینها اندک است و اهداف عمده ی زندگی اشان اغلب در حیطه ی عاطفی باقی می ماند.
این فرایند روان اسیب شناختی موجب ضعف بیشتر من در فرد و افزایش اسیب پذیری در روان وی می شود.
برای بهبود این تصویر انسان باید اعتماد و عزت نفس داشته باشد و مانع اصلی برای اعتماد و عزت نفس در واقع ترسهای ذهنی است. پس بهتر است قبل از هر چیزی روی ترس های ذهن کار کرد.روش کم کردن ترسهای ذهنی همانا کانترفوبیک شدن می باشد ، یعنی فرد خود را در موقعیتی قرار دهد که از آن می ترسد . مثلا می ترسید اشتباه کند به خود بگوید "اصلا می خواهم اشتباه کنم " یعنی به منبع ترسش حمله کند. اگر ترس های ذهنی حل شود فرد اعتماد وعزت نفس پیدا خواهد کرد و این روی تصویر از خود او اثر مثبت می گذارد .
امیدوارم واقعی ترین تصویر از خود را داشته باشید...
منبع : کتاب بلوغ دوم ، بلوغ روانی نوشته دکتر اذردخت مفیدی
×مطالب مرتبط در این وبلاگ: