یک سوال شما چرا کتاب می خوانید ؟ ان هم نه یک کتاب علمی بلکه یک کتاب داستان ، ان هم از کشور خودتان و نه یک زمان دیگر بلکه حال ؟ چرا یک نویسنده یک داستان یک رمان یا یک داستان کوتاه می نویسد؟ به نظر شما واقعا انگیزه ما ادم ها از انجام این اعمال چیست ؟ شاید تلاش برای افزایش علم دیگران یا یاداوری نکته ای اجتماعی یا اخلاقی در جامعه ؟ یا توجه کردن به چیزهایی که به ان اکثریت جامعه توجهی ندارند؟
همه ی این ها می تواند دلیلی برای این کارها باشد ! اما یک سوال دیگر به نظر شما چه سبک و سیاقی به بهترین نحو ممکن به این اهداف خواهد رسید؟ باید داستان خود بیانگویه واقعا باشد ؟ یا جملات بیانگو واقعه باشند ؟ به این معنی که ته داستان خواننده بگوید "آه خدای من " و ساعت ها درباره داستان به فکر فرو برودو به این فکر کند که شخصیت داستان باید دقیقا چه کار می کرده که نکرده ؟ و بعد با این سوال روبه رو شود که اگر من بودم چه کار می کردم ؟ یا درون جملات داستان خود پایان داستان نهفته باشد یا اگر اینطور نباشد چیزی که خود قدرت این را دارد که تبدیل به یک داستان شود در سه جمله اورده شود و خواننده با خود به این فکر کند به به چه جملات ثقیلی یا چه جملات مفهومی ای ؟ یا اصلا قصد نویسنده و هنر نویسنده در این هست که کسی داستانش را نفهمد!!! به این معنی که هر کس برداشتی متفاوت از داستان بکند ؟ واقعا هنر در کدام یک از انواع گفته شده هست ؟
من یک خواننده عام هستم به این معنی که در زمینه ادبیات تحصیلات اکادمیک ندارم . و برای من واقعا کدم یک ارزنده تر و بهتر هست ؟ نویسنده ای که لقمه جوییده شده در دهان خواننده می گذارد یا نویسنده ای که یک ابنبات در دهانش می گذارد و یا نویسنده ای که فقط یک تصویر به خواننده نشان می دهد و خود خواننده باید به دنبال جواب سوال های خودش باشد؟